کد خبر: ۸۱۳۵
۳۰ دی ۱۴۰۲ - ۰۹:۳۹

تصمیم سخت مهدی در عملیات خیبر

مهدی میرزایی وقتی به جبهه رفت، هنوز پشت لبش سبز نشده بود. اما هشت‌سال بعد، مردی تمام‌عیار بود که در‌کنار فرماندهانی چون قالیباف، چراغچی و‌... سرد و گرم‌ها چشیده‌بود.

سیزده‌سال بیشتر نداشت که دلش هوای جبهه و لباس رزم کرد. ریز‌نقش بود و لاغر‌اندام. سنش هم کفاف می‌داد، با جثه کوچک و نحیفش چه می‌کرد؟ دلش اسلحه دست‌گرفتن می‌خواست و ایستادن در‌برابر دشمن. به هر ترفندی بود با دست‌بردن در شناسنامه، تاریخ تولدش را از ۴۶ به ۴۴ تغییر داد تا جواز رفتنش به میدان رزم صادر شود.

مهدی میرزایی، نوجوان چهارده‌ساله‌ای که در آغازین ماه‌های جنگ به‌خاطر سن کم و ریزنقش‌بودنش، در بخش تدارکات کمک می‌کرد، چهارسال بعد در عملیات والفجر‌۸ به‌عنوان فرمانده گردان نازعات تیپ الحدید انتخاب شد. او در همین سمت ماند تا سال‌۶۸ که وقت برگشتن به پشت میز و نیمکت مدرسه شد.

میرزایی وقتی که به جبهه رفت، نوجوانی بود که هنوز پشت لبش سبز نشده و هشت‌سال بعد، مردی تمام‌عیار بود که در میدان نبرد در‌کنار سرداران و فرماندهان و هم‌رزمانی، چون قالیباف، چراغچی، قاآنی، شوشتری و‌... دلاوری‌ها و جانبازی‌ها از خود نشان داده و سرد و گرم‌ها چشیده‌بود.

سال‌۶۸ جنگ تمام شد، اما نه برای آن‌هایی که تکه‌ای از وجودشان را در دشت چزابه، رودخانه کارون، ارتفاعات کله‌قندی، جزیره مجنون و‌... جا گذاشتند.

جانباز‌مهدی میرزایی که از سال ۸۸ تا ۱۳۹۶ در سمت جانشین لشکر ۵ نصر خراسان خدمت کرده است، سال‌۹۶ بعد‌از ۳۵‌سال باز‌نشسته شد تا با فراغ بال بیشتری در ستاد بزرگداشت شهدای ادوات به یاد رفقای آسمانی‌اش گام بردارد. او این روز‌ها در‌کنار دیگر هم‌رزمانش سخت مشغول فراهم‌کردن مقدمات یادواره‌ای به یاد هم‌رزمان شهیدش است، شهدای ادوات.

 

تقلید ناشیانه یک تقلب

با مهدی میرزایی در ستاد شهدای ادوات جنگ قرار می‌گذاریم، یکی از خانه‌های ویلایی انتهای کوهسنگی. روی میز مستطیل‌شکل بزرگی، پوستر فراخوان رزمندگان ستاد ادوات جنگ دیده می‌شود. روی دیوار مقابل نیز تصویر پنج‌شهید به چشم می‌خورد؛ اولین شهدای ستاد ادوات که حشمت‌الله جلیلیان، فرمانده تیپ ذوالفقار از کرمانشاه، یکی از آن‌ها بود و بقیه خراسانی بودند.

میرزایی متولد اول تیر‌۱۳۴۶ است. بچه‌انقلابی سال‌های‌۵۶-۵۷ و بسیجی فعال سال‌های آغازین جنگ. او می‌گوید: خانواده و اطرافیانم همه انقلابی بودند. من هم پا‌به‌پای آن‌ها در تحرکات انقلابی شرکت می‌کردم. بعد‌از پیروزی انقلاب با آنکه ده‌یازده‌سال بیشتر نداشتم، همراه دیگر بچه‌محل‌ها برای امنیت محله به گشت شبانه می‌رفتیم. تا اینکه عراق جنگ را آغاز کرد و تصمیم گرفتم به جبهه بروم.

مهدی چهارده‌سال بیشتر نداشت و حداقل سن اعزام پانزده‌سال بود. به‌همین‌دلیل با یکی از دوستانش تصمیم گرفتند در شناسنامه‌هایشان د‌ست ببرند و عدد شناسنامه‌ا‌ی سنشان را بالا ببرند. او از به‌یادآوردن این ماجرا خنده‌اش می‌گیرد؛ «چیز‌هایی درباره دست‌بردن در شناسنامه شنیده بودیم، اما نمی‌د‌انستیم باید اول کپی بگیریم و کپی را تغییر دهیم. ما با خودکار مشکی، عدد شناسنامه را تغییر دادیم. هر‌چه بود، به خیر گذشت و اعزام شدیم.»

 

تصمیم سخت در عملیات خیبر

 

قهرمان دشت رقابیه

مهدی بعد‌ از گذراندن دوره‌های آموزشی، ۲۹‌اسفند‌۱۳۶۰ راهی جبهه‌های جنوب شد تا در دشت رقابیه، نخستین حضور در میدان رزم را تجربه کند؛ «دومین روز از سال‌۱۳۶۱ عملیات فتح المبین در منطقه عملیاتی شوش دانیال آغاز شد. روز دوم عملیات بود که برای پاک‌سازی منطقه از وجود دشمن، راهی دشت رقابیه شدیم. سه روز آنجا بودیم.»

میرزایی در خاطراتش از اولین روز‌های حضورش در منطقه به ماجرای انهدام یکی از بالگرد‌های دشمن به دست نوجوانی بسیجی اشاره می‌کند؛ «بالگرد‌های عراقی در آسمان منطقه چرخ می‌زدند. همین که متوجه حضورمان شدند، شروع کردند به شلیک راکت.

نوجوانی بود که از من خیلی کوچک‌تر به نظر می‌رسید.کلاشینکف را به سمت بالگرد گرفته بود و تیراندازی می‌کرد. ناگهان دیدیم بالگرد چرخ‌زنان در‌حال سقوط است و با اصابت به زمین چند‌تکه شد. جلو که رفتیم، دیدیم یک تیر درست به زیر گلوی خلبان خورد و از آن طرف سرش بیرون رفت.»

 

کنار شهدا خوابیده بودم

او ادامه می‌دهد: بعد‌از عملیات فتح‌المبین ما به تیپ امام‌رضای خراسان معرفی شدیم. خط چزابه دست بچه‌های تیپ امام‌رضا (ع) به فرماندهی شهید بزرگوار خادم‌الشریعه بود. به ما فرستادگان امام‌رضا (ع) می‌گفتند. من و چند نفر دیگر به‌خاطر سن‌و‌سال کم و جثه نحیفمان در بخش تدارکات خدمت می‌کردیم. خواهش و التماس‌ها هم برای رفتن به بخش رزمی بی‌فایده بود. از اهواز دیگ‌های غذا با کامیون آورده می‌شد. از آنجا هم با تویوتا غذا را به خط‌مقدم می‌بردند.

میرزایی اضافه می‌کند: بیست‌روزی در نخلستان‌ها در چادر واحد تدارکات بودیم. در همان ایام بود که تیپ ۲۱ امام‌رضا (ع) برای شرکت در عملیات بیت‌المقدس در منطقه حضور یافت. ما به مقری به نام کاترپیلار که کارخانه‌ای متروکه بود، منتقل شدیم. قرار بود گردانی به جاده خرمشهر-اهواز که منطقه اصلی عملیات بود، برود و ما هم مسئول رساندن تدارکات بودیم.

میرزایی می‌گوید: یک روز دویست سیصدکنسرو و چند کلمن یخ را در تویوتا گذاشتیم و به سمت خط حرکت کردیم. غروب بود که به ایستگاه حسینیه رسیدیم. باید شب را آنجا می‌ماندیم. دو تا چادر بود که کسی به آن رفت‌و‌آمد نمی‌کرد.

بعد‌از نماز، دوباره به چادر برگشتم. گوشه پتو را که دادم بالا، حس کردم پتو کمی نم دارد

اولش فکر کردم چادر فرماندهی است. اما نه کسی می‌آمد و نه کسی می‌رفت. ساعت از ۱۱ شب گذشت و هوا کمی سرد شد. بلند شدم و رفتم سمت یکی از چادرها. گوشه چادر را که کنار زدم، دیدم دو نفر وسط چادر خوابیده‌اند. من هم رفتم پتو را کنار زدم و کنارشان خوابیدم. گرگ‌و‌میش هوا با صدای نماز بیدار شدم. آن دو رزمنده را هم صدا کردم. هنوز هوا تاریک بود. بعد‌از نماز، دوباره به چادر برگشتم. گوشه پتو را که دادم بالا، حس کردم پتو کمی نم دارد.

با اکراه آن را بالای شانه‌هایم کشیدم، اما دیگر خوابم نبرد. از بلند‌نشدن آن دو‌برادر برای نماز و تکان‌نخوردن‌هایشان فکرم درگیر شده بود. صبح که شد و هوا کمی روشن، بلند شدم و نشستم. پتو از خون قرمز بود. من، یک پسر سیزده‌چهارده‌ساله، آن شب را با دو شهید به صبح رسانده بودم.

 

می‌خواستم در خط مقدم باشم

مهدی نوجوان چند‌ماه اول ورودش به جبهه را در واحد تدارکات بود، اما از اواخر سال‌۶۱ به واحد ادوات پیوست؛ «سوم اسفند سال‌۶۱ در سومین اعزامم به جبهه‌های جنوب رفتم. در پادگان‌۹۲ زرهی اهواز علاوه‌بر تیپ جوادالائمه (ع) و امام‌رضا (ع) که بچه‌های خراسان بودند، یک تیپ دیگر هم به نام تیپ امام‌صادق (ع) تشکیل شده بود. قرار شد ما در آن تیپ سازمان‌دهی شویم. در آنجا خودم خواستم در واحدی به من مسئولیت بدهند که در خط مقدم باشم. به واحد کالیبر معرفی شدم.»

او ادامه می‌دهد: آن زمان کلا ۱۰‌قبضه کالیبر ۵۰ و دو قبضه دوشکا داشتیم. در منطقه‌ای که ما در آن بودیم، کمتر از ۱۰‌روز قبل، عملیات والفجر مقدماتی انجام شده بود و تحرکات عراقی‌ها و آتش‌های پراکنده در آن مشاهده می‌شد. آموزش ما در تپه‌ماهور و رمل شروع شد.

آقا‌مهدی حرف‌هایش را این‌طور دنبال می‌کند: کالیبر دوشکا شامل سه قسمت است. یک قسمت بدنه کالیبر که حدود ۳۵‌کیلو وزن دارد و دو‌نفره باید حملش کنند. یک قسمت که حایل بین سه‌پایه و قبضه است که به آن گهواره گفته می‌شود و حدود پانزده‌کیلو وزن دارد. پایه هم که بدنه روی آن سوار می‌شود، سی‌کیلو وزن دارد. دو نفر هم باید جعبه خشاب‌ها را با خود حمل می‌کردند.

این‌ها را گفتم که بدانید یک اسلحه دوشکا چقدر می‌تواند سنگین باشد که برای حمل آن و مهماتش شش‌خدمه نیاز باشد. هر شب در گروه‌های شش‌نفره برای تمرین و آمادگی راهی بیابان می‌شدیم، در‌حالی‌که این تجهیزات سنگین را با خود حمل می‌کردیم.

 

تصمیم سخت در عملیات خیبر

 

تشکیل گردان ادوات زرهی ۵ نصر

«هر تیپ، یک گردان ادوات داشت. گردان ادوات خودش به چند واحد تقسیم‌بندی می‌شد؛ واحد کالیبر ۱۰۶-۱۰۷، خمپاره انداز، دید‌بانی، واحد مستقیم‌زن و‌...؛ اواخر اسفند سال‌۶۱ به دستور فرمانده لشکر، گردان‌های ادوات تیپ‌ها با هم ادغام شدند. به این‌ترتیب ادوات لشکر‌۵ نصر خراسان بزرگ شکل گرفت. هدف هم انسجام و متمرکزتر‌کردن بیشتر نیرو‌های ادواتی بود.»

هر شب در گروه‌های شش‌نفره برای آمادگی راهی بیابان می‌شدیم و تجهیزات سنگین را با خود حمل می‌کردیم

میرزایی این‌ها را می‌گوید تا به نحوه شکل‌گیری گردان ادوات زرهی‌۵ نصر خراسان اشاره کند؛ «اعلام شد نیرو‌های ادواتی سه گردان در منطقه عملیاتی فکه جمع شوند. ما بچه‌های واحد کالیبر از سه گردان حدود صد‌نفری می‌شدیم که برای فرماندهی واحد ما شخصی به نام سیدحسن مرتضی انتخاب شد. بعد از سازمان‌دهی نیرو‌های ادواتی و مشخص‌شدن فرماندهان، زمزمه عملیات شنیده و رزم‌های شبانه شروع شد. عملیات والفجر یک را در پیش داشتیم.»

 

دوشکا‌هایی که در آب رها شد

میرزایی از شرایطی در موقعیت‌های جنگی می‌گوید که باید تصمیمات سخت می‌گرفتی و کاری را انجام می‌دادی که خلاف میل باطنی‌ات بود، اما مجبور به انجام آن بودی؛ «عملیات خیبر عملیاتی آبی‌خاکی بود. سه قبضه از واحد دوشکا همراه داشتیم و مأمور شدیم به تأمین امنیت نیرو‌های تیپ امام‌موسی (ع) به فرماندهی برادر انجیدنی. از یک هفته قبل در‌کنار گردان‌های این تیپ سازمان‌دهی پیدا کردیم.

شب عملیات برای شکستن خط وارد عمل شدیم. قرار بود گردانی که با ما بود، از پشت سر عراقی‌ها، اتوبان العماره- بصره را ببندد و پل اتوبان را منهدم کند. با لو‌رفتن عملیات به دستور فرماندهی عقب‌نشینی صورت گرفت.

او ادامه می‌دهد: ما به‌عنوان تیربارچی دوشکا، دوازده‌ساعت در مسیر آبراه برای تأمین امنیت گردان، روی آب بودیم. از‌آنجا‌که احتمال خطر اسارت افراد گردان می‌رفت، دستور عقب‌نشینی داده شد. به اسکله که رسیدیم، دیدیم دو تا از قایق‌ها سوراخ شده است. به دستور فرمانده، سریع دوشکا‌ها را از حالت عملیاتی خارج کردیم و در آب انداختیم تا تعداد بیشتری از بچه‌ها را بتوانیم به عقب برگردانیم.

ما در‌حالی تکه‌های اسلحه را در آب می‌انداختیم که به لحاظ تأمین مهمات واقعا در مضیقه بودیم. در آن عملیات، آخرین قایق در‌حالی حرکت کرد که هنوز حدود بیست‌نفر جا مانده بودند، از‌جمله فرمانده گردان سردار انجیدنی که به اسارت درآمد.

 

غنیمتی‌های شیرین

این رزمنده کهنه‌کار از کمبود تجهیزات نظامی در سال‌های آغازین جنگ و برخی کارشکنی‌ها می‌گوید و اینکه اوایل تجهیزات جنگی با غنیمت‌گرفتن از دشمن تأمین می‌شد؛ «از ابتدا تا سال‌های میانی جنگ یا بهتر بگویم اوایل ۱۳۶۴ نزدیک پنجاه‌درصد مهمات ما غنیمتی بود. در عملیات بدر من فرمانده آتشبار دوشکا بودم.

در این عملیات، شرایط و موقعیت استراتژیک نیرو‌ها به‌گونه‌ای بود که رساندن مهمات مشکل بود و به‌ناچار باید بخشی از مهمات از دشمن تأمین می‌شد. انت‌های جاده خندق هنوز عراقی‌ها حضور داشتند.

هرروز چندنوبت عراقی‌ها با تانک‌های سنگین به ما پاتک می‌زدند. شب سوم یا چهارم بود که با چهارتانک، خود را نزدیک خاکریز ما رساندند. دو تا از آن‌ها را بچه‌ها زدند. عراقی‌ها دو تانک دیگر را روشن رها کردند و فرار را بر قرار ترجیح دادند.»

او در ادامه به بیان خاطر‌ه‌ای از شجاعت و در‌عین‌حال روحیه‌داشتن بعضی رزمندگان حتی در شرایط بحرانی جنگ اشاره می‌کند و می‌گو‌ید: بعد از فرار عراقی‌ها من به یکی از برادران رزمنده به نام سیدمحمد حسینی گفتم «محمد! برویم دوشکا‌ها را باز کنیم.» فرمانده لشکر در آن عملیات برادر قالیباف بود. با موافقت فرمانده برای باز‌کردن دوشکا‌ها به آن سمت خاکریز رفتیم.

سیدمحمد برای پیدا‌کردن آچاری به داخل تانک رفته بود. در همان شرایط از دو طرف تیراندازی می‌شد و من دل توی دلم نبود که زودتر کار تمام شود و دست پر برگردیم. چند‌باری صدایش کردم؛ جواب که نداد، سر خم کردم داخل تانک تا ببینم آنجا چه خبر است که او را با صورتی سیاه و کلتی در دست دیدم که داشت می‌خندید. او در داخل بدنه دوده‌گرفته تانک و در آن شرایط حساس برای پیدا‌کردن غنائم بیشتر به‌دنبال کلت و اسلحه می‌گشت.

تصمیم سخت در عملیات خیبر

 

جان‌فشانی در ارتفاع ۴۰ متری

حرف بسیار است و مجال کوتاه. مهدی میرزایی که تمام دوران نوجوانی و بخشی از جوانی‌اش را در‌میان آتش جنگ گذرانده است، روایت‌هایی شنیدنی از آن روز‌ها دارد، از فداکاری بچه‌های ادوات، از جان‌فشانی آن‌هایی که در برج دیدبانی با ارتفاع بیش‌از سی‌متر و درست در تیررس دشمن مأمور به خدمت می‌شدند.

«دیدبان‌ها در ارتفاع سی‌چهل‌متری در اتاقکی که زمستان‌ها سرمایش استخوان می‌ترکاند و تابستان‌ها هرم گرما نفس را تنگ می‌کرد، در تیررس دشمن نگهبانی می‌دادند. بار‌ها بر‌اثر اصابت راکت یا شلیک تک‌تیرانداز‌های دشمن، برج دیدبانی منهدم شده بود و دیدبان‌های ما شهید شده بودند.»

آقا‌مهدی ادامه می‌دهد: یادم است در جزیره مجنون دکلی بود با بیست‌متر ارتفاع؛ چون دیدبان در تیررس دشمن بود، وقتی صبح می‌رفت بالا تا شب و تاریکی هوا نمی‌توانست به پایین برگردد.

در آن شرایط حساس برای پیدا‌کردن غنائم بیشتر به‌دنبال کلت و اسلحه می‌گشت

او همچنین از بچه‌های خمپاره‌انداز واحد دوشکا هم می‌گوید که سلاح‌های سنگینشان باید بالای خاکریز جانمایی می‌شد و بیشتر در تیررس هدف دشمن قرار می‌گرفتند و بچه‌های منحنی‌زن ادوات که باید پانزده‌روز قبل‌از عملیات برای آماده‌سازی به منطقه می‌رفتند و تا یکی‌دو هفته بعد‌از عملیات در آنجا می‌ماندند؛ «بچه‌های ادوات سلاح منحنی‌زن باید از پانزده‌روز قبل از شروع عملیات به منطقه می‌رفتند. جا‌نمایی سلاح و گذاشتن کیسه‌های سنگین شن برای حفظ تعادل به‌وقت شلیک بود؛ چون با یک شلیک خمپاره به‌اندازه یک تن فشار به زمین وارد می‌شد.

حالا اگر زمین باتلاقی بود یا خاک سستی داشت، باید یک‌متر‌و‌نیم یا دومتر حفاری می‌شد. بتن‌ریزی صورت می‌گرفت، بعد پایه اسلحه جانمایی می‌شد. همه این کار‌ها نیاز به حضور نیرو‌ها در منطقه از چند هفته قبل‌از عملیات داشت.»

 

فراخوانی برای ادواتی‌های قهرمان

گفتگو با مهدی میرزایی، فرمانده واحد ادوات گردان نازعات، طولانی شده است. او خاطرات آن روزها، عملیات‌ها و آدم‌هایش را خوب در خاطر دارد و دوست دارد از آن‌ها یاد شود. او از ایثار و جان‌فشانی دیگران می‌گوید و از‌خود‌گذشتگی‌هایشان. پایان گفتگو در میان بیان خاطرات، چشممان به انگشتان دست چپش می‌افتد. انگشت سبابه‌ای که جایش خالی است و دو انگشت کناری به هم جوش خورده است.

از جانبازی‌اش که می‌پرسم، با خنده می‌گوید: این‌ها که مهم نیست، خدا از ما قبول کند.

این کهنه‌سرباز روز‌های جنگ در‌حالی‌که نگاهش به پوستر برگزاری نخستین یادواره شهدای واحد ادوات ثابت مانده است، ادامه می‌دهد: باید از این‌ها گفته شود. نباید در گذر زمان، یاد و نام آن‌هایی که برای دفاع از این آب و خاک از جان و مال خود گذشتند، فراموش شود. از خراسان بزرگ حدود ۳۰‌هزار رزمنده داشتیم که در واحد ادوات خدمت کرده‌اند.

هدف از این فراخوان، شناسایی رزمندگان واحد ادوات و شهدای این واحد و برگزاری یادواره ادوات خراسان است. تا الان ۱۵‌هزار نفر شناسایی شده‌اند که از این تعداد، نشانی و شماره تلفن حدود ۲ هزارنفر به دست آمده است. ان‌شاءالله با این قدم‌ها بتوانیم یاد رزمندگان بی‌ادعای جنگ و به‌ویژه شهدای واحد ادوات را گرامی و زنده نگه داریم.

 

* این گزارش شنبه ۳۰ دی‌ماه ۱۴۰۲ در شماره ۵۴۴ شهرآرامحله منطقه ۱ و ۲ چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44